«كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه ما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جاءتهم البينات بغيا بينهم فهدي الله الذين آمنو لما اختلفوا فيه من الحق باذنه والله يهدي من يشاء الي صراط مستقيم.» (1)
مردم امتي يگانه بودند پس خداوند پيامران را نويد آور و بيم دهنده بر انگيخت و با آنان كتاب [خود] را به حق فرو فرستاد تا ميان مردم در آن چه با هم اختلاف داشتند، داوري كند و جز كساني كه [كتاب] به آنان داده شد، پس از آن كه دلايل روشن براي آنان آمد به خاطر ستم [وحسدي] كه ميان شان بود [هيچ كس] در آن اختلاف نكرد؛ پس خداوند آنان را كه ايمان آورده بودند به توفيق خويش به حقيقت آن چه در آن اختلاف داشتند هدايت كرد و خدا هركه را بخواهد به راه راست هدايت مي كند.
شايد تا پيش از بعثت پيامبران، مردم آن درك از زندگي را كه ما امروز از آن داريم نداشتند. بيشتر زندگي آنها تحت تأثير خوي و خصلتهاي حيواني و رفتار و امور آنان به دور از خرد بوده است. البته آيه در اين باره چيزي نمي گويد. اين كه گفته مي شود مردم دچار جامعه ي طبقاتي شده بودند و كشمكشهاي حقوقي داشتند، چندان منطقي به نظر نمي رسد كه براي اين اختلافها بخواهد نبي بيايد. چون با آمدن انبيا اين اختلاف حل نشد و هم اكنون هم اين اختلافها وجود دارد. دعواي سرزمين و آب و... اين امور مربوط به دنياي بشريت است و خودشان اين دعواها را راه مي اندازند و بعد هم يا حل مي كنند و يا هم هيچ گاه حل نمي شود.
علامه طباطبايي در تفسير آيه به نكته ي لطيفي اشاره دارد و آن بهره گيري از واژه ي بعث است، به جاي ارسال. خداوند در آيه تعبير به بعث كرده است، نه ارسال. و اين واژه بيان گر اين واقعيت است كه حال انسانهاي نخستين، حال خمود و سكون بوده است. و چنين بستري مقتضاي بعث و برانگيختن است. و اين به معناي برخاستن از خواب و سكني گزيدن است. همين نكته شايد سبب شده است كه از ايشان به بعث پيامبران تعبير بشود و نه مرسلين و رسل. با عنايت به اين كه بعث و انزل كتب، در حقيقت بيان گر حق براي مردم است و آگاه كردن ايشان به حقيقت امور خودشان و زندگي ايشان. و آگاهي دادن به آنان كه آفريده هاي پروردگارند. و در قيامت بر انگيخته خواهند شد و... (2)
از بيان مرحوم علامه نيز استفاده مي شود كه مردم در دوره ي پيش از بعثت، از شرايط خاص انساني هنوز بهره مند نبودند. و به نظر مي رسد به همين جهت هم اختلاف و چند دستگي در بين آنان قابل تصور نيست. و اختلافها، پس از هوشياري و بيداري آنان از خواب غفلت و يا رهايي از عواطف و احساسات فراهم آمد.
بهترين شاهد تاريخي بر نقش انبيا در اختلافها حضور نبي اكرم(ص) است. گرچه در مدينه براي حل اختلاف قبايل آمد؛ ولي بين مردم، خود به خود، چند دستگي جديد پديدار شد. همان اول كه پيامبر مبعوث شد، جامعه عرب مكه به هم ريخت. تلاشهاي سران قريش و بزرگان براي رويارويي با محمد(ص) جز اين نبود كه دچار اختلاف شده بودند. پيش از آن برده ها، فرمانبردار و حرف شنو بودند، ولي حالا معترض و متعرض شده اند. شماري اندك ـ تازه ملسمانها ـ به بتها حرف و كنايه مي زنند. در مدينه هم اين گونه شد. جنگ و اختلافها، پيش از آمدن پيامبر بين قوميتهاي خاصي بود. و بعد از آن ده ها جنگ بزرگ و كوچك به راه افتاد. در ادامه راه، بعد از رحلت رسول خدا، دامنه اختلافها، گسترش يافت:
«و لقد كنا مع رسول الله صلي الله عليه و اله نقتل ابانا اباءنا و اخوننا و اعمامنا، ما يزيدنا ذلك الا ايمانا و تسليما و مضيا علي اللقم، و صبرا علي مضض الاكم، وجدا في جهاد العدو، و لقد كان الرجل منا و الاخر من عدونا يتصاولان تصاول الفحلين، يتخالسان النفسهما ايهما يسقي صاحبه كاس المنون، فمره لنا من عدونا و مره لعدونا منا.» (3)
ما با رسول الله، صلي الله عليه و آله، بوديم. پدران و فرزندان و برادران و عموهاي خود را مي كشتيم. و اين جز به ايمان تسليم ما نمي افزود، كه بر راه راست بوديم و بر سوزش الام شكيبايي مي ورزيديم. و در جهاد با دشمن به جد در ايستاده بوديم. بسا مردي از ما و مردي از دشمنان ما، مردانه، پنجه در مي افكندند، تا كدام يك ديگري را شرنگ مرگ چشاند. گاه ما بوديم كه جام مرگ از دست دشمن مي گرفتيم. و گاه دشمن بود كه جام مرگ از دست ما مي گرفت.
همين معني در آيه شريفه زير، اين سان بازتاب يافته است:
«و ما كان الناس الا امه واحده فاختلفوا و لولا كلمه سبقت من ربك لقضي بينهم فيما فيه يختلفون.» (4)
و مردم جز يك امت نبودند، پس اختلاف پيدا كردند و اگر وعده اي از جانب پروردگارت مقرر نگشته بود، قطعاً در آن چه بر سرآن با هم اختلاف مي كنند ميان شان داوري مي شد.
در تفسير نمونه آمده است:
«آغاز پيدايش دين و مذهب به معناي واقعي همزمان با آغاز پيدايش انسان نبوده، بلكه همزمان با آغاز پيدايش اجتماع و جامعه ي به معناي واقعي بوده است. بنابراين، جاي تعجب نيست كه نخستين پيامبر الوالعزم و صاحب آيين و شريعت، نوح پيغمبر بود، نه حضرت آدم». (5)
اگر به آيات بعد و پيامبران بعد از اين توجه شود، كم و بيش ردپاي پرسش پيدا مي شود. نمونه اي از آن، پرسش و پاسخ مكرري است كه بين ابراهيم و خداوند رد و بدل مي شود:
«و اذ قال ابراهيم رب ارني كيف تحيي الموتي؟ قال اولم تومن؟ قال بلي و لكن ليطمئن قلبي.» (6)
و آن گاه كه ابراهيم گفت: پروردگارا! نشانم بده ، چگونه مردگان را زنده مي كني؟ فرمود: مگر ايمان نياورده اي؟ گفت: چرا! ولي تا دلم آرام گيرد.
جالب آن كه در همين دوره است كه همسر ابراهيم نيز از فرستادگان خداوند پرسش مي كند آن گاه كه خبر از حامله شدن اش مي دهند:
«قالت يا ويلتي أألد و أنا عجوز و هذا بعلي شيخاً ان هذا لشيء عجيب.» (7)
همسرابراهيم گفت اي واي بر من آيا فرزند آورم با آن كه من پيرزنم و اين شوهرم پيرمرد است واقعاً اين چيز بسيار عجيبي است.
«قالوا اتعجبين من امر الله رحمت الله و بركاته عليكم اهل البيت انه حميد مجيد.» (8)
گفتند : آيا از كار خدا تعجب مي كني رحمت خدا و بركات او بر شما خاندان [رسالت] باد. بي گمان از او ستوده اي بزرگوار است.
همان گونه كه درآيات بالا آمده و در حقيقت گزارشي از رويدادهاي گذشته است، برخلاف دوره ي نوح پيش از نوح مي بينيد كه ابراهيم و همسرش خداوند و يا فرشتگان را مخاطب قرار داده و از آنان چيزهايي را مي پرسند كه به نظرشان غيرعادي و شگفت انگيز مي رسد. گويا در اين مرحله تفاوتها را كاملاً مي بينند و مي فهمند. همسر ابراهيم متوجه مي شود كه براي وضع حمل دوره خاصي است و پس از آن امكان وضع حمل نيست. چون اين امور را مي فهمد پس مي پرسد لوط هم كه همدوره و معاصر ابراهيم است نيز به جهت قرار گرفتن در آغاز دوره خردورزي، پرسشهايي را با قوم خويش مطرح مي كند:
«ولوطا اذ قال لقومه اتاتون الفاحشه و انتم تبصرون. ائنكم لتاتون الرجال شهوه من دون النساء بل انتم قوم تجهلون.»(9)
و [ياد كن] لوط را كه چون به قوم خود گفت آيا ديده و دانسته مرتكب عمل ناشايست [همجنس گرايي] مي شويد. آيا شما به جاي زنان، از روي شهوت، با مردها در مي آميزيد؟ بلكه شما مردمي نادانيد.
نمونه ي بارز ديگر آن همراهي موسي با خضر است كه پرسشهاي پياپي موسي، شكيبايي خضر را در هم مي شكند.
«قال له موسي هل اتبعك علي ان تعلمن مما علمت رشدا. قال انك لن تستطيع معي صبرا. و كيفت تصبر علي مالم تحط به خبرا. قال ستجدني ان شاء الله صابرا و لا اعصي لك امرا. قال فان اتبعتني فلا تسالني عن شيء حتي احدث لك منه ذكرا.» (10)
موسي به او گفت آيا تو را به شرط اين كه از بينشي كه آموخته شده اي به من ياد دهي پيروي كنم. گفت تو هرگز نمي تواني همپاي من صبر كني. و چگونه مي تواني بر چيزي كه به شناخت آن احاطه نداري صبر كني. گفت : انشاء الله مرا شكيبا خواهي يافت و در هيچ كاري تو را نافرماني نخواهم كرد. گفت اگر مرا پيروي مي كني پس از چيزي سؤال مكن تا [خود] از آن با تو سخن آغاز كنم.
دقت شود كه در اين جا خضر فرد پيرو مي خواهد. اگر قرار است از او پيروي شود. نبايد پرسش مطرح شود، ولي انسان كه صرفاً پيرو نيست و موسي هم نتوانست صرفاً پيرو باشد.
«فانطلقا حتي اذا ركبا في السفينه خرقها قال اخرقتها لتغرق اهلها لقد جئت شيئا امرا. قال الم انك لن تستطيع معي صبرا.» (11)
پس رهسپار گرديدند تا وقتي كه سوار شدند[وي] آن را سوراخ كرد [موسي] گفت: آيا كشتي را سوراخ كردي تا سرنشينانش را غرق كني واقعاً به كار ناروايي مبادرت ورزيدي. گفت نگفتم كه تو هرگز نمي تواني همپاي من صبر كني.
«فانطلقا حتي اذا لقيا غلاماً فقتله قال اقتلت نفسا زكيه بغير نفس لقد جئت شيئاً نكرا. قال الم اقل لك انك لن تستطيع معي صبرا.» (12)
پس رفتند تا به نوجواني برخوردند [بنده ما] او را كشت [موسي به او] گفت: آيا شخص بي گناهي را بدون اين كه كسي را به قتل رسانده باشد، كشتي. واقعاً كار ناپسندي مرتكب شدي. گفت آيا به تو نگفتم كه هرگز نمي تواني همپاي من صبر كني.
«قال ان سالتك عن شيء بعدها فلا تصاحبني قد بلغت من لدني عذرا.» (13)
[موسي] گفت اگر از اين پس چيزي از تو پرسيدم ديگر با من همراهي مكن [و] از جانب من قطعاً معذور خواهي بود.
اين جا است كه پرسش با ادامه راه سازگار نيست. با طرح پرسش از ادامه راه باز خواهد ماند. بايد توجه داشت كه بين راه عقلاني با راه عرفاني تفاوت بسيار است.
با توجه به فضاي كاملا آشناي داستان موسي، تقريباً آيات سوره بقره و ماجراي گاو بني اسرائيل، كه اين سوره نام خود را نيز از اين ماجرا گرفته است، روشن مي شود.
«قالوا ادغ لنا ربك يبين لنا ما هي.» (14)
گفتند پروردگارت را براي ما بخوان تا بر ما روشن سازد كه آن چگونه [گاوي] است.
«قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما لونها.» (15)
گفتند از پروردگارت بخواه تا بر ما روشن كند كه رنگش چگونه است.
«قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما هي ان البقر تشابه علينا و انا ان شاء الله لمهتدون.» (16)
گفتند از پروردگارت بخواه تا برما روشن گرداند كه آن چگونه [گاوي] باشد زيرا [چگونگي] اين ماده گاو بر ما مشتبه شده و[لي با توضيحات بيش تر تو] ما ان شاءالله حتماً هدايت خواهيم شد.
از اين پرسشهاي پيايي روشن مي شود كه جامعه بني اسرائيل، نسبت به پيشينيان خود، تا اندازه اي سطح آگاهي شان افزايش يافته است كه با توجه به همان آگاهي مي توانند بپرسند و گويا نسبت به پرسش دچار حرص و ولع شده اند كه نفس اين پرسشها، گاه خود آنها را دچار مشكل مي كند.
همين پرسش گري و شيوع آن در دوره ي سليمان با روشني بيشتري، نمود مي يابد:
«فلما جاء سليمان قال: اتمدونن بمال فما آتاني الله خير مما آتاكم بل انتم بهديتكم تفرحون.» (17)
و چون [فرستاده] نزد سليمان آمد؛ [سليمان] گفت: آيا مرا به مالي كمك مي دهيد؟ آن چه خدا به من عطا كرده بهتر است از آن چه به شما داده است [نه] بلكه شما به ارمغال خود شادماني مي نماييد.
«قال يا ايها الملاء ايكم ياتيني بعرشها قبل ان ياتوني مسلمين.» (18)
[سپس] گفت اي سران [كشور] كدام يك از شما تخت او را پيش از آن كه مطيعانه نزد من آيند براي من مي آورد.
«قال الذي عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك فلما رآه مستقراً عنده قال هذا من فضل ربي ليبلوني أأشكر ام الكفر و من شكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان ربي غني كريم.» (19)
كسي كه نزد او دانشي از كتاب [الهي] بود گفت: من آن را پيش از آن كه چشم خود را بر هم زني برايت مي آورم. پس چون [سليمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر ديد، گفت اين از فضل پروردگار من است، تا مرا بيازمايد كه آيا سپاسگزارم يا ناسپاسي مي كنم و هركس سپاس گزارد تنها به سود خويش سپاس مي گزارد و هركس ناسپاسي كند بي گمان پروردگارم بي نياز و كريم است.
«قال نكروا لها عرشها ننظر اتهتدي ام تكون من الذين لا يهتدون. فلما جاءت قيل اهكذا عرشك قالت كانه هو اوتينا العلم من قبلها و كنا مسلمين.» (20)
گفت تخت [ملكه] را برايش ناشناس گردانيد تا ببينم آيا پي مي برد يا از كساني است كه پي نمي برند. پس وقتي [ملكه] آمد [بدو] گفته شد آيا تخت تو همين گونه است؟ گفت: گويا اين همان است و پيش از اين ما آگاه شده و از در اطاعت در آمده بوديم.
اين كه بعد از عصر نوح دچار دگرديسي مي شود از خود همين پرسشهايي كه در داستان پيامبران در قرآن آمده به روشني به دست مي آيد. و هرچه پا پيشتر گذاشته مي شود و به جلوتر مي آييم، حجم پرسشها در ابعاد گوناگون افزايش مي يابد.
«قالت رب اني يكون لي ولد ولم يمسسني بشر قال كذلك الله يخلق ما يشاء إذا قضي امر فانما يقول له كن فيكون.» (21)
[مريم] گفت پروردگارا چگونه مرا فرزندي خواهد بود با آن كه بشري به من دست نزده است. گفت: چنين است [كار] پروردگار خدا هرچه بخواهد مي آفريند چون به كاري فرمان دهد، فقط به آن مي گويد: باش، پس مي باشد.
«و اذ قال الله يا عيسي ابن مريم أأنت قلت للناس اتخذوني و امي الهين من دون الله قال سبحانك ما يكون لي اقول ما ليس لي بحق إن كنت قلته فقد علمته تعلم ما في نفسي و لا اعلم ما في نفسك إنك أنت علام الغيوب.» (22)
و [ياد كن ] هنگامي را كه خدا فرمود: اي عيسي پسر مريم آيا تو به مردم گفتي من و مادرم را همچون دو خدا به جاي خداوند بپرستيد. گفت: منزهي تو مرا نزيبد كه [در باره خويشتن] چيزي را كه حق من نيست بگويم. اگر آن گفته بودم، قطعاً آن را مي دانستي آن چه در نفس من است تو ميداني و آن چه در ذات توست، من نمي دانم چرا كه تو خود داناي رازهاي نهاني.»
چنان كه در دوره ي پيامبر(ص) صرف پيروي از پيامبر مطرح نيست حتي براي شناخت او، تنها نمي خواهند كه معجزه كند؛ زيرا معجزه بيشتر متعلق به دوره هاي پيشين است كه از مردم پيامبر روزگار خودشان مي خواهند تا توانايي پيوند با غيب را در شكل و صورت معجزه به نمايش بگذارد، ولي از پيامبر اكرم به جاي درخواست معجزه، به طرح پرسش مي پردازند. قريشيان به مدينه مي آيند و براي در هم شكستن شخصيت پيامبر از سران و بزرگان يهودي ياري مي طلبند. آنها چند پرسش را مطرح مي كنند و به قريش مي گويند: پاسخ آنها را از مدعي پيامبري بخواهند. (23)
1. بقره، 213.
2. الميزان، ج127/2.
3. نهج البلاغه، آيتي، خ 55.
4. يونس، آيه 19.
5.تفسيرنمونه،ج60/2، ذيل آيه 213.
6. بقره، 260.
7. هود، 72.
8. هود، 73.
9. نمل،54-55.
10.كهف، 66-67.
11. كهف،71-72.
12. كهف،74-75.
13. كهف، 76.
14. بقره، 67.
15. بقره، 68.
16. بقره، 69.
17. نمل، 36.
18. نمل، 28.
19. نمل،40
20. نمل، 41و42.
21. آل عمران، 47
22. مائده،116.
23. سيره ابن هشام، محمد بن اسحاق بن يسار مطلبي، ج 195/1، مكتبه محمدعلي صبيح، 1383ق.
/س